گروه فرهنگي- مهدي آذرپندار: اين روزها همه متفق القول بر اين باورند كه سينماي ايران در سال 90 بيش از هر زمان ديگري رنگ و بوي سياسي پيدا كرده است. اكران كمدي «اخراجيها 3» با تم سياسي و نگاهي به حوادث پيش از انتخابات دهم رياست جمهوري در نوروز نود، در كنار اكران تريلر اكشن «پايان نامه» -كه با نگاهي به وقايع پس از انتخابات دهم و فتنهي سال 88 ساخته شده است- در يكماههي اخير باعث شده است تا پس از سالها سينماي ايران به طور مستقيم سراغ برخي از وقايع سياسي رفته و روايت خود را از اين اتفاقات روي پرده به تصوير بكشد.
اين در حالي است كه علاوه بر اين دو، دو فيلم «گزارش يك جشن» و «خيابانهاي آرام» آخرين ساختههاي حاتميكيا و تبريزي نيز كه در انتظار اكران به سر ميبرند، با الهام از وقايع سال 88 و البته با ديدگاهي متفاوت نسبت به «اخراجيها 3» و «پاياننامه» ساخته شدهاند تا تنور اكران فيلمهاي سياسي در ايران همچنان داغ بماند. اما آنچه در اين ميان بيش از هر چيز ديگري جلب توجه ميكند، ناراحتي جريان روشنفكري سينماي ايران از سياسي شدن سينما عليرغم ادعاهاي پيشين اين جريانست. نمودهاي اين ناراحتي به خوبي در زمان اكران دو فيلم «اخراجيها 3» و «پاياننامه» در ماههاي اخير خود را نشان داده است؛ چنانكه عدهاي از سرشناسترين سينمايينويسان در كنار بعضي از دست اندركاران سينماي ايران از فروش بالاي اخراجيها ابراز تاسف و ناراحتي كردند و مردم را در يك اقدام بيسابقه، به تحريم اين فيلم تشويق نمودند! كار حتي به جايي رسيد كه برخي از آنها حاضر نشدند انتشار نسخههاي غيرمجاز «اخراجيها 3» را در سطح اينترنت و خيابانها محكوم كنند.
شدت اين عكس العمل هاي عجيب و غريب در مورد «پايان نامه» حتي بيشتر هم شد؛ تا جايي كه عدهاي در سالن مطبوعات جشنوارهي بيست و نهم فيلم فجر، در هنگام نمايش اين فيلم در اقدامي به ظاهر اعتراضي اقدام به تقليد صداي حيوانات نموده و به جاي آنكه مثل هميشه در اعتراض به ضعف فيلم سالن را ترك كنند، اين بار تصميم گرفتند طي يك فرآيند هماهنگ شده از همان آغاز و بدون ديدن فيلم با انجام حركات احمقانه و در خور شان خود، نگذارند ديگران فيلم را تماشا نمايد. اما به راستي چه چيزي موجب شده است تا جريان روشنفكري سينماي ايران در برابر اكران فيلمهاي سياسي با محتواي مغاير با آراي آنان، اين گونه دست به حركات وقيحانه بزند و ژست «آزادي بيان» و «امنيت شغلي هنرمند» را به فراموشي بسپرد؟
در پاسخ به اين سوال عدهاي، ضعف فني اين دو فيلم را دليل انتقادات پرشمار اين روزها و اين حركات عجيب و غريب ميدانند و عدهاي ديگر با اين استدلال كه سينماگران در برابر سفارشي شدن سينما به نفع يك جريان خاص هميشه مقاومت كردهاند، اين افتضاحات اخير را توجيه ميكنند. اما به زعم نگارنده براي يافتن بهترين پاسخ اين سوال بايد به روند سينماي سياسي ايران در سالهاي پس از انقلاب مروري داشت تا مقايسهاي بين سعهي صدر جريان روشنفكري در تقابل با جريان ارزشي سينماي ايران انجام شود و حقيقت از دل اين مقايسه حاصل گردد.
در تمام اين سالهاي پس از انقلاب، سيطرهي جريان روشنفكري بر سينماي ايران باعث شده است تا بسياري از وقايع سياسي مهم هيچگاه رنگ پردهي نقرهاي را به خود نبيند؛ چرا كه اين جريان هميشه به دور از مردم و غرق در دنياي خود است و اصولا هميشه از سوي مردم طرد شده است. اين سيطرهي سينماگران روشنفكر منزوي باعث شده است تا چنتهي سينماي ايران از وقايع سياسي مهمي همچون انقلاب اسلامي، تسخير لانهي جاسوسي، واقعهي طبس، آزادسازي خرمشهر، رشادتهاي سرداران شهيد دفاع مقدس، بمبماران شيميايي سردشت، رحلت امام (ره)، و ... –كه در زمان خود مهمترين موضوعات مردم بودهاند- تا اين حد خالي باشد و بالعكس همين سينما در زمينهي موضوعاتي همچون ظلم به زنان و مردسالاري در جامعهي ايران، عرفانهاي هاموني، فقر شديد در بعضي از دهكورههاي وطن، طلاق و خود فروشي، خيانت و... كارنامهي پرباري داشته باشد. البته كسي منكر لزوم پرداختن به موضوعاتي همچون فقر شديد يا برخي انحطاطات اخلاقي و تبعيضهاي جنسيتي نيست، اما نكته اينجاست كه سينماگران ايراني كه تا اين حد ريزبين و نكته سنج هستند، چگونه از عظمت واقعهي آزادسازي خرمشهر يا بمباران شيميايي شهر سردشت به اين راحتي ميگذرند؟ چگونه است كه در بحبوحهي سالهاي جنگ، دغدغهي كيارستمي «مشق شب» بچههاي دبستاني ميشود؟ البته در همان سالها اگر از اين قشر روشنفكر همين سوال پرسيده ميشد كه چرا از وقايعي به اين عظمت به اين سادگي ميگذريد، نداشتن علاقه به سياست و بحثهاي سياسي را بهانه ميكردند.
به هر حال مشي جريان روشنفكري حاكم بر سينماي ايران در ايام قبل از سال 76، اين بود كه از كنار وقايع سياسي مهم بگذرند و بيشتر در پوشش فيلمهاي اجتماعي، كاستيها و سياهيهاي جامعه را با زباني تلخ به نمايش بگذارند تا نارضايتي خود را از جريان حاكم بر كشور اينگونه نشان دهند. اما چندين سال بعد، در زمان اصلاحات و در ايام سال 78 و ماجراي 18 تير، روال ماجرا عوض شد و همين روشنفكران ظاهرا متنفر از سياست و علاقهمند به بحثهاي اجتماعي، اثبات كردند كه چندان بي علاقه به سياست نيستند.
در واقع آنان نشان دادند كه دليل دوري آنان از سينماي سياسي در تمام اين سالها، نارضايتي از روند سياسي مورد پسند مردم بوده و از آنجا كه در قاموس خود ياراي ايستادن در برابر راي مردم را نميديدند، مجبور شدند تا در قبال عظيمترين وقايع كشور سكوت كنند و در عوض از كاستيها و فضاي نااميدي حاكم بر كشور بگويند. اما هنگامي كه سال 78 يك جريان به ظاهر مردمي چند روزي اقدام به آشوب نمود و صحنهي سياسي كشور ملتهب گرديد، اين سينماگران كه از اين اتفاقات هيجان زده شده بودند، با اين تحليل كه اين بار يك دولت مردمي با راي بالا حامي آنان است وارد گود سياست شده و تمام قد پشت اين جريان آشوبگر ايستادند.
اينگونه بود كه در اواخر سال 78 سينماي سياسي ايران جان تازهاي گرفت و سياست روي پردهي نقرهاي جاخوش كرد. بدين ترتيب ميتوان گفت كه سينماي سياسي ايران طي ده سال اخير دوبار و تحت تاثير دو واقعهي سياسي مهم –يعني 18 تير 78 و وقايع پس از انتخابات سال 88- رنگ و بوي سياسي به خود گرفته است. با مقايسهي سينماي سياسي اين دو برههي زماني ميتوان به نتايج مهمي دست يافت و پاسخ بسياري از سوالات را پيدا كرد.
پس از سال 78 و وقايع كوي دانشگاه، ميشد حدس زد كه وزارت ارشاد به سكانداري عطاالله مهاجراني از سينما در راستاي اهداف سياسي دولت مطبوعش كمك خواهد گرفت تا بر حكومت فشار وارد كند و بر قضاوت مردم در مورد آشوب 18 تير تاثير بگذارد. همين طور هم شد و سال 79 تبديل به يكي از سياسيترين سالها سينماي ايران از حيث توليد برخي فيلمها گرديد؛ گرچه مهاجراني در اواخر همين سال در برابر فشارهاي دلسوزان انقلاب مجبور به استعفا شد. در سالهاي 79 و 80 به مرور فيلمهاي «اعتراض»، «نسل سوخته»، «بوي كافور عطر ياس»، «آقاي رئيس جمهور»، «موج مرده» و «سگ كشي» با رويكردي كاملا سياسي اكران شدند و البته عكسالعمل هاي متفاوتي را هم برانگيختند. در ادامه به تك تك اين فيلمها خواهيم پرداخت.
اعتراض: در سال 79 مسعود كيميايي فيلم اعتراض را روانهي پردهي سينماها نمود تا بعد از سالها دوباره نشان دهد به وقايع سياسي روز علاقهمند شده است. قصهي اين فيلم حول و حوش ماجراي دو كاراكتر جوان با بازي محمدرضا فروتن و ميترا حجار و يك قهرمان سالخورده با بازي داريوش ارجمند بود. اميرعلي-قهرمان سالخورده فيلم- مثل تمام قهرمانان فيلمهاي كيميايي هنوز در حال انتقام گرفتن از نارفيقان است و هنوز چاقويش آلوده به خون نامردان و در آخر هم در همين راه جانش را از دست ميدهد.
اما در كنار اين كاراكتر، رضا -برادر او- قهرمان ديگر فيلم است كه نشانگر برگشت كيميايي به الگوي قهرمان خستهايست كه مثل گوزن ها، اينبار نه نارفيقي كه سياست آلوده او را به ستوه آورده است. او هر روز با دوستانش در كافي شاپي جمع شده و با هم راجع به وقايع سياسي روز صحبت ميكنند و البته گاهي هم در ميتينگهاي سياسي شركت ميكنند كه اين ميتينگها معمولا با كتك خوردن آنان از ماموران امنيتي و يك وحشيگري عجيب از سوي جناح مخالف دوم خرداد به پايان ميرسد. بحثهاي داخل اين كافي شاپ به صورت خيلي واضح دقيقا با مباحث مطرح شده از سوي سران اصلاحات مشابهت دارد. از استعفاي مهاجراني كه در ديالوگهاي فيلم به آن اشاره ميشود تا جامعهي مدني، تقسيم قدرت ناعادلانه، توسعهي سياسي و لزوم رابطه با آمريكا براي توسعهي اقتصادي كه از جملهي همين بحثهاست.
در جايي از اين فيلم كاركاتر رضا (فروتن) به جملهاي از خاتمي اشاره ميكند كه ميگويد: «من رئيس جمهور همه هستم.» و بعد فروتن ادامه مي دهد: «اين جمله خيلي مترقي است... اما آنها در تقسيم قدرت خاتمي را قبول ندارند.» در كنار اينها بخشي از فيلم كه اتفاقا جزو تاثيرگذارترين بخشهاي فيلم است مربوط ميشود به قسمتي كه كاراكتر برادر فروتن با بازي پولاد كيميايي وارد قصه ميشود. او از جملهي دانشجوياني است كه در 18 تير در دانشگاه بوده و در اثر اصابت ضربهي نيروهاي لباس شخصي به سرش دچار جنون شده است و حالا در آسايشگاه نگهداري ميشود. صحنهي مجروح شدن او در دانشگاه توسط ماموران امنيتي با كمك موسيقي تاثيرگذار مجيد انتظامي و ديالوگهاي قوي، كاملا تاثيرگذار از آب درآمده و بدين ترتيب باعث انزجار مخاطب از عاملان اين اتفاق ميشود كه به وضوح در فيلم، بسيجيان سياهپوش به عنوان عاملان اين اتفاق وحشتناك معرفي مي شوند.
نسل سوخته: فيلمساز دوست داشتني سالهاي دفاع مقدس كه از چندي پيش نشان داده كه ديگر آن رزمندهي سابق نيست، فيلمي ميسازد در سه اپيزود و راجع به سه دورهي متفاوت؛ يعني زمان انقلاب، زمان جنگ و دورهي بعد از دوم خرداد. او در اين فيلم نسل انقلاب را نسل سوخته ميخواند كه پيش از انقلاب توسط شاهزادههاي قاجار و پهلوي شكنجه ميشدند و بعد از انقلاب هم يا زير فشار فقر حاصل از جنگ بودند يا اينكه در آشوبهايي همچون 18 تير كشته ميشدند. اپيزود سوم فيلم كاملا راجع به وقايع 18 تير سال 78 است و با نگاهي فاقد انصاف، خشونت عجيبي را در خلال روايتش از اين حوادث به تصوير ميكشد.
بوي كافور عطر ياس: در همين سال بهمن فرمان آرا –فيلمساز طاغوتي و معلومالحال- كه قريب به بيست سال است فيلمي نساخته، با حمايت مديران وقت مجوز فيلمسازي ميگيرد و «بوي كافور عطر ياس» را كليد ميزند. فيلم روايتگر قصهي خود فرمان آراست. فيلمسازي كه به جرم ساختن فيلمهايي در قبل از انقلاب، اجازهي فيلمسازي ندارد و مرگ را بيش از هميشه به خود نزديك ميبيند، قرار ميشود كه براي يك شبكه ي خارجي مستندي دربارهي «مرگ در ايران» بسازد.
او در خلال اين موضوع ظاهرا بيربط، سراغ كساني ميرود كه مثل او اجازه ي كار ندارند و حالا در بدترين وضعيت جسمي و روحي به سر ميبرند. سپس در اوسط فيلم در حدود چند دقيقه از سخنراني معروف محمد خاتمي در دانشگاه تهران در اولين سالگرد دوم خرداد پخش ميشود و بر جملهي مشهور او «اگر دين در برابر آزادي قرار بگيرد، اين دين است كه بايد محدود شود نه آزادي» تاكيد ميشود.
در انتها فيلمساز از كابوس مرگ خلاصي مييابد و طي يك پايان خوش دوباره به زندگي باز ميگردد. در واقع فرمانآرا در اين فيلم، از مرگ انديشه در ايران پس از انقلاب سخن ميگويد و سپس مخاطب را به اين سمت هدايت ميكند كه با وجود افرادي چون سيد محمد خاتمي ميتوان دوباره به زندگي اميدوار شد و از كابوس مرگ انديشه و بوي كافور رهايي يافت و دوران عطر ياس را تجربه كرد. البته اين رويكرد فرمان آرا در تمجيد از دولت خاتمي بيپاسخ نماند و جايزهي بهترين فيلم جشنوارهي فجر را برايش به ارمغان آورد.
سگ كشي: اين فيلم با شعار «پس از ده سال...» روي پرده ميآيد و عنوان پرفروشترين فيلم سال را هم تصاحب ميكند. گرچه موضوع فيلم در نگاه اول به سياست ارتباطي ندارد اما در جاي جاي فيلم، افرادي با لباسهاي نظامي ديده ميشوند كه در حال رژه رفتن از جلوي دوربين هستند.
حتي در مخفيگاه متروكهي كاراكتر ناصر معاصر (با بازي مجيد مظفري) كه ظاهرا در يك نقطهي دورافتاده و خارج از شهر است، اين افراد نظامي در حال رفت و آمد هستند و مدام در پس زمينهي تصوير ديده ميشوند. حتي در برخي صحنهها سنگرهاي نظامي در شهر به چشم ميخورد در حالي كه فيلم هيچ ارتباطي به زمان جنگ و دفاع مقدس ندارد.
در واقع بيضايي به زعم خودش جو امنيتي بعد از انقلاب و به خصوص بعد از ايام 18 تير را به تصوير ميكشد و ادعا ميكند كه هيچ كس در چنين جوي آزاد نيست بلكه مدام توسط افرادي با لباسهاي سپاهي تحت كنترل است. او براي تكميل توهماتش، در سكانسي ديگر، اتاق كاراكتر اصلي زن (گلرخ كمالي با بازي مژده شمسايي) در هتل را به نمايش ميگذارد كه هيچگونه پردهاي ندارد و اتفاقاً تعدادي از كارگران ساختمان مجاور كاملا بر خانهي او مشرف هستند و تمام اعمال او را زير نظر دارند. كمي بعد معلوم ميشود كه اين كارگران مشغول نصب تصويري از يك شهيد بر روي بام اين ساختمان هستند و در واقع بيضايي به مخاطب خود ميگويد كه اين جماعت با نام شهدا و دفاع از دين و انقلاب، خود را در جايگاه كنترل بر اعمال مردم ميبينند. كمي بعد شما متوجه ميشويد كه تلفنهاي همين خانم كمالي هم شنود ميشود!
آقاي رئيس جمهور: يكي از جالبترين و عبرتآموزترين اتفاقات سينمايي سال 79 اكران دو هفتهاي همين فيلم است. دومين فيلم ابوالقاسم طالبي البته محتوايي متفاوت با بقيهي فيلمهاي اين سال دارد. فيلم روايتگر داستان فردي است كه با داشتن يك پيشينهي مطبوعاتي و فرهنگي و با سردادن شعارهاي انقلابي در انديشهي تصاحب كرسي رياست جمهوري است اما در پشت پرده او به هيچ يك از شعارهاي خود معتقد نيست و حاضر است هر كاري را انجام دهد تا رئيس جمهور شود. در اين راه حتي عدهاي از دلسوزان انقلاب و رزمندگان سابق هم فريب او را خورده و براي موفقيت او در انتخابات قلمفرساييها ميكنند.
اما كمي بعد كه متوجه دروغ بودن شعارهاي او ميشوند در برابرش ميايستند و در اين راه حتي كشته ميشوند. شباهت شعارهاي كاراكتر منفي فيلم كه قصد رئيس جمهور شدن دارد به شعارهاي سيد محمد خاتمي، بيشينهي فرهنگي و مطبوعاتي او و حتي گريم آن كاراكتر، استفاده از اصطلاحاتي همچون روزنامههاي زنجيرهاي و... موجب شد تا وقايع فيلم به منزلهي شبيهسازي با نحوهي رئيس جمهور شدن خاتمي تفسير شود و به همين دليل فيلم فقط يكي دو هفته اكران گرديد و آن هم فقط در چند سينما.
در واقع در حالي كه خيل عظيمي از فيلمها در اين دوران، جماعت مذهبي و اصل نظام را مورد نوازش خود قرار ميدادند و نبض سينما در دستان روشنفكران ضدانقلاب قرار داشت، اكران يك و تنها يك فيلم انتقادي از دولت تحمل نشد و بدين ترتيب اكران ناعادلانهي اين فيلم به نكتهي تاريك ديگري در كارنامهي سينمايي دولتي كه ادعاي آزادي بياناش همهي رسانه ها را پركرده بود، مبدل شد.
موج مرده: حاتميكيا كه با ساختن آژانس شيشهاي در سال 77 نشان داده بود كه به روند سياسي جامعهاش در آن سالها در بي توجهي به آرمانهاي زمان جنگ و فراموشي قهرمانان آن دوران معترض است، با ساخت موج مرده اين اعتراضش را علنيتر كرد.
او اين بار حاج كاظم فيلمش را در برابر كساني به تصوير كشيد كه در فكر سازش با آمريكا هستند و ديگر برايشان مهم نيست كه ناو وينسس -همان ناوي كه هواپياي مسافربري ايرباس را با تمام مسافرانش در خليج فارس منهدم كرد- در همان خليج با خيال راحت مانور بدهد. در واقع اين بار سردار راشد فيلم (با بازي پرستويي) حتي معترضتر از حاج كاظم و از تحقق آرمانهايش از هميشه نااميدتر است و به همين دليل است كه تنهاتر از هميشه دل به دريا ميزند تا بدون همراهي همراهان جاماندهاش، به نيت انتقام به ناو وينسس حمله ور شود.
اين آرمانگرايي غليظ حاتميكيا اما به مذاق مديران سينما و مافياي روشنفكري سينماي ايران خوش نيامد. از همين رو، علاوه بر اينكه بخشهايي از فيلم سانسور شد، بسياري از منتقدان طي يك جريان هماهنگ حاتميكياي موج مرده را به شدت احساساتي و غيرمنطقي خواندند. فيلم هم با مهجوريت تمام اكران شد تا حاتميكيا از همانجا زمزمه هايي مبني بر انصراف از ساختن فيلم دفاع مقدس را سر دهد و از وضع سينما به شدت انتقاد كند. بدين ترتيب حاتميكيا كه با ساختن موج مرده بر خلاف جريان معمول آن روزهاي سينماي ايران راه رسيدن به آرمانش را در مبارزه با استكبار و نه در آزادي و حقوق بشر جستجو ميكرد، با تصميم مديران وقت به نوعي بايكوت شد و سال بعد (سال 80) در جشنوارهي فيلم فجر ارتفاع پست او–كه از نگاه تماشاگران به عنوان بهترين فيلم جشنواره انتخاب شده بود و بسياري آن را يك اثر خوش ساخت و بالاتر از استانداردهاي سينماي ايران ميدانستند- فقط يك ديپلم افتخار نصيبش شد و در عوض جايزهها بار ديگر به فرمان آرا و «خانهاي روي آب»اش رسيد تا ثابت شود كه معيار اهداي جايزه نه ملاكهاي سينمايي كه نزديكي به جريان روشنفكري در سينماست.
البته اين روند فقط محدود به سال 79 نشد و در سال هاي بعدي هم فيلمهاي سياسي پرشماري در راستاي حمايت از اصلاحات و انتقاد شديد از بخشهاي غير دولتي نظام توليد ميشود تا نحلههاي تئوري فتح سنگر به سنگر در سينما هم قابل رديابي باشد. در «روزگار ما» (رخشان بني اعتماد) در يكي از اپيزودهاي فيلم ماجراي تعدادي جوان روايت ميشود كه در ستاد انتخاباتي سيد محمد خاتمي مشغول به فعاليت هستند و در آخر هم اين اپيزود با پيروزي خاتمي به اتمام ميرسد.
در كاغذ بي خط (ناصر تقوايي) در يك نماي درشت به قتلهاي زنجيرهاي اشاره ميشود. در نيمهي پنهان (ساخته تهمينه ميلاني) بدترين خشونتها به انقلابيون در ايام اوايل انقلاب و در تقابل با مجاهدين خلق و گروهكهاي چريكي نسبت داده شده و البته اين خشونتها و قضاوتهاي بيرحمانه و نامنصفانه در رفت و برگشتهاي زماني فيلم، به زمان فعلي و قوهي قضائيه هم تعميم داده ميشود. در «زندان زنان» (ساختهي منيژه حكمت) شيوهي مديريت يك زن چادري و انقلابي سختگير به عنوان نمادي از شيوههاي مديريتي بيرحمانهي رهبران نظام در برابر مردم به تصوير كشيده ميشود و در آخر همين كاراكتر سختگير روزهاي نخست را ميبينيم كه اوضاع زندان (به عنوان نمادي از جامعه) از كنترلش خارج شده و او مجبور به مسامحه با زندانيان شده است و بدين ترتيب تمام دستاوردهاي سي سال انقلاب زير سوال ميرود. در پلان پاياني «نان، عشق، موتور هزار» (ساختهي ابوالحسن داوودي) ميبينيم كه پس از كلي مجادله، بسيجي تندروي فيلم در كنار طرفدار دو آتشهي خاتمي در يك جادهي متروكه گيرافتادهاند و هيچ كسي هم نيست كه آنها را از آن مسير فراموش شده (كه گويا در نتيجهي تندروي به آن گرفتار شدهاند) نجات دهد.
اما در همين حين، ناگهان ماشين حامل رئيس جمهور خاتمي از راه ميرسد و براي اين دو نفر راهي نميماند جز آنكه سوار بر ماشيني شوند كه مقصدش را خاتمي تعيين ميكند و بدين ترتيب به مخاطب ديكته ميشود كه جامعه در عين داشتن سلايق گوناگون چارهي ديگري جز همراهي با موج اصلاحات را ندارد.
با نگاهي به اين فيلمها ميتوان متوجه شد كه سينماي سياسي در سال 79 و پس از آن، كاملا در سيطرهي حاميان دولت اصلاحات و مافياي روشنفكري بوده است و در اين ميان اكران حتي يكي دو فيلم مانند آقاي «رئيس جمهور» و «موج مرده» -كه بر خلاف منويات اين امپراتوري ساخته شده بودند- با تندترين اقدامات و انتقادات اين قشر همراه ميشده است.
نكتهي جالب ديگري كه در فيلمهاي اين سالها به وضوح قابل مشاهده است حمايت بي چون و چراي جريانات فيلمسازي روشنفكري از شخص سيد محمد خاتمي است. حتي گاهي براي نشان دادن اين حمايت در اين فيلمها كار به جايي ميرسد كه بعضي از اين كارگردانان در فيلمهايشان ستاد انتخاباتي خاتمي علم ميكنند و حتي بعضاً سخنراني او را به مدت چند دقيقه در فيلمهاي خود قرار ميدهند! و جالبتر آنكه همين كارگردانان اين روزها در برابر فيلمهايي كه كمترين نشاني از حمايت از جريانات دولتي داشته باشد، با بيادبانهترين ادبيات توهين ميكنند و خيلي راحت انگ سفارشي بودن به همه چيز و همه كس ميزنند.
به نظر ميرسد حسن آشنايي با تاريخچهي سينماي سياسي ايران در اواخر دههي هفتاد همين است كه متعصبترين حاميان اصلاحات را هم به فكر فرو ميبرد كه چطور كساني كه سينما را به ستاد انتخاباتي يك جناح خاص تبديل كرده بودند، اكنون از پخش يكي دو فيلم در حمايت از يك گفتمان (و نه جناح) اينگونه به خشم ميآيند! و چگونه است كه حاميان آزادي بيان در دوران مديريتشان تاب ديدن يك يا دو فيلم انتقادي را روي پرده ندارند؟
بدين ترتيب با دانستن چنين روندي به راحتي ميتوان تحليل كرد كه چرا امروز مافياي روشنفكري سينماي ايران از اينكه نتوانسته نوع روايت خود را از فتنهي 88 آن طور كه بايد و شايد، به خورد مخاطب سينماي ايران بدهد خشمگين و دستپاچه است.
به هر حال از كساني كه در گذشته قادر بوده از يك واقعهي دو سه روزهي 18تير كوهي علم كند و سينما را با تمام قدرتش بسيج نمايد تا واقعيت را آنطور كه نيست به مخاطب نشان دهد و اكنون هنوز نتوانسته افسانهي مورد نظر خود را از هشت ماه آشوب سال 88 بسازد، بايد هم انتظار داشت كه اين طور ناراحت باشد و دست به حركاتي اين چنين وقيحانه بزند. به اميد روزي كه دست اين گروه از سينماي ايران براي هميشه قطع باشد.
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها : دستپاچگیجریانروشنفکری از ناکامیدر القای روایت خود از فتنه, سینمای سیاسی ایران از فتنه 78 تا 88, اخراجيها, پايان نامه, ,